ارائه دهنده در ابتدای این کرسی اظهار داشت: «پدیدارشناسی» مفهومی نیست که هوسرل آن را وضع کرده باشد؛ اما او معنای تازهای به این کلمه بخشید و در آغاز قرن بيستم ميلادي، مکتبی تأثيرگذار در فلسفۀ معاصر غرب پيريزي کرد؛ اما اين ديدگاه در قلمرو فلسفي محدود نماند و بهسرعت به عنوان روش تحقيق در حوزههاي مختلف علوم انساني کاربردي گسترده يافت. پدیدارشناسی، بررسی آگاهی است آن گونه که از منظر سوبژکتیو (اولشخص) تجربه میشود؛ یعنی پدیدارشناس به توصیف تجربههای آگاهانة خود میپردازیم و پدیده را آن گونه که بر او (فاعل شناسا) پدیدار میشود، تبیین میکند. کنشهای روانی مانند «ادراک»، «یادآوری»، «پیشبینی» و… همواره ابژهای (عین خارجی) را قصد میکنند و به آن التفات دارند.
وی در ادامه افزود: پديدارشناسي به عنوان شيوهاي براي پژوهش در دهههاي اخير به حوزة ادبيات و نقد ادبي نيز راه يافت. نقد پديدارشناختي، کوششي است براي کاربست روش پديدارشناسي در نقد آثار ادبي است.
دکتر قافله باشی یادآور شد: از آنجا که شاعران به گونهای به پدیدارشناسی مشغولاند و جهان زیستۀ خود را آن گونه که بر «منِ» ایشان پدیدار شده است توصیف میکنند، میتوان مؤلفههای اساسی پدیدارشناسی هوسرل را در اشعار شاعران رهگیری کرد و اثری از آن یافت. برای این کار، شعر قیصر امینپور را که از شاعران صاحب نام و صاحب سبک معاصر است برگزیده شد و بر آن شدیم که آیا میتوان از مؤلفههای اساسی پدیدارشناسی هوسرل از قبیل «حیث التفاتی»، «اپوخه»، «اگو»، «شهود مقولهای» یا «شهود آیدتیک» و «زمانآگاهی» در شعر او نشانی بیابیم.
ارائه دهنده ابراز داشت: این نکته را در بسیاری از اشعار قیصر میتوان مشاهده کرد برای نمونه در غزل «دستور زبان عشق»، «عشق و رابطۀ آن با دل»، پدیدۀ مرکزی است و شاعر در ابتدای غزل با استفاده از دو استعارۀ مکنیه «دست عشق» و «دامن دل»، آرزو میکند که «عشق» از «دل» دور باشد و دلش به عشق مبتلا نگردد: دست عشق از دامن دل دور باد مـیتوان آیا به دل دسـتور داد؟ آنچه از مصراع نخست غزل برای خواننده پدیدار میشود، این است که تجربۀ شاعر از عشق، با التهاب و بیقراری و رنج و سختی همراه بوده و در واقع، در پس این آرزو، شاعر از تجربۀ زیستۀ خویش که با دروننگری یافته است، خبر میدهد. بنابراین «دست عشق از دامن دل دور باد» به دلالت التزامی میگوید که تجربۀ عشق، با گونهای رنج، درد، بیقراری و دشواری همراه است و همین دشواری که شاعر در تجربۀ زیستهاش با آن مواجه بوده، او را بر آن داشته که چنین آرزویی کند. این موقعیت یک تجربۀ روانی شخصی صرف نیست؛ بلکه هر کس با قرارگرفتن در این موقعیت و تجربۀ محبت شدیدی که عشق نامیده میشود، به رنجها و دشواریهایی نیز دچار میشود.
وی گفت: پس شاعر این «صورت وضعیت» را که «عشق با دشواری همراه است»، در عالم عینی مشاهده کرده و با مفصلبندی آن، دربارهاش این گونه قضاوت میکند که «عشق با دشواری همراه است». بدینسان، کنش التفاتیِ «قضاوت» برای من شناسندۀ شاعر محقق شده و متعلق این کنش التفاتی، مفصلبندیای است که باید با گزارهای مانند «عشق با دشواری همراه است» ارائه میشد؛ اما هنگام قراردادن این مفصلبندی در نحو زبان و ساختن گزارهای برای اشتراکگذاری با سوبژههای دیگر، دید شاعرنهاش موجب شده که با آشناییزدایی، به جای تصریح به چنین گزارهای، لازمۀ آن را بیان کند؛ چه اینکه لازمۀ دشوار بودن چیزی این است که انسان تمایل داشته باشد از آن دوری کند تا به سختی آن مبتلا نشود.
گفتیم است در ادامه، دکتر محمدرضا فولادی، عضو هیئت علمی جامعه المصطفی و دکتر سلمان رحیمی، مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مجازی به نقد مباحث ارائه شده پرداختند.
Δ